گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد چهاردهم
آيه و ترجمه


حـنـفـاء لله غـيـر مـشـركـين به و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير اءو تهوى به الريح فى مكان سحيق (31)
ذلك و من يعظم شعئر الله فإ نها من تقوى القلوب (32)
لكم فيها منفع إ لى اءجل مسمى ثم محلها إ لى البيت العتيق (33)




ترجمه :

31 - (بـرنـامـه و مـنـاسـك حج را انجام دهيد) در حالى كه همگى خالص براى خدا باشيد و هـيچگونه شريكى براى او قائل نشويد، و هر كس شريكى براى خدا قرار دهد گوئى از آسـمـان سـقـوط كـرده و پـرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند، و يا تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند!.
32 - (ايـنـگـونـه اسـت مـنـاسـك حـج ) و هـر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست .
33 - در حـيـوانـات قـربـانـى منافعى براى شما تا زمان معين (روز ذبح آنها) است ، سپس مـحـل آن خـانه كعبه آن خانه قديمى و گرامى است (اگر قربانى براى عمره مفرده باشد در سـرزمـيـن مـكـه و اگـر بـراى حـج بـاشـد در مـنـى نـزديـكـى مـكـه محل ذبح آن خواهد بود)
تفسير:
تعظيم شعائر الهى نشانه تقواى دلها است
از آنجا كه در آخرين آيات بحث گذشته تاءكيد روى مساءله توحيد و اجتناب از هر گونه بـت و بـت پـرسـتـى شـده بـود، آيـات مـورد بـحـث نـيـز هـمـيـن مـسـاءله مـهـم را دنبال كرده مى گويد:
(مـراسـم حـج و گـفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه قصد و برنامه شما خالص براى خدا باشد، و هيچگونه شركى در آن راه نيابد) (حنفاء لله غير مشركين به ).
(حـنـفـاء) جـمـع (حـنـيـف ) به معنى كسى است كه از گمراهى و انحراف به استقامت و اعتدال تمايل پيدا كند، و به تعبير ديگر بر صراط مستقيم گام بر دارد (زيرا (حنف ) ـ بـر وزن صـدف بـه مـعنى تمايل است ، و تمايل از هر گونه انحراف نتيجه اش قرار گرفتن بر صراط مستقيم است ).
و بـه اين ترتيب آيه فوق مساءله اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حج و عـبـادات بـه طور كلى يادآور مى شود، چرا كه روح عبادت همان اخلاص است و اخلاص در صورتى است كه هيچگونه انگيزه غير خدائى و شرك در آن نباشد.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم در پـاسـخ سـؤ ال از تـفـسـيـر حـنـيـف فـرمـود: هـى الفـطـرة التـى فـطـر النـاس عـليـهـا، لا تبديل لخلق الله قال فطرهم الله على المعرفة : (حنيف آن فطرت الهى است كه مردم را بـر آن آفريده و دگرگونى در آفرينش خدا نيست سپس ‍ فرمود: خدا توحيد را در سرشت انسانها قرار داده است ).
تفسيرى كه در اين روايت وارد شده در واقع اشاره به ريشه اصلى اخلاص يعنى فطرت توحيدى است ، كه قصد قربت و محرك الهى نيز از آن سرچشمه مى گيريد.
سـپـس تـرسـيـم بـسـيـار گـويـا و زنـده اى از وضـع حال مشركان و سقوط و بدبختى و نابودى آنها مى كند و چنين مى گويد: كسى كه شريك براى خدا قرار دهد گوئى از آسمان به زمين سقوط كرده ، و در اين ميان پرندگان (مردار خوار) او را در وسط زمين و آسمان مى ربايند (و هر قطعه از گوشت او در منقار پرنده مرده خـوارى مـى افتد) و يا (اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تندباد او را به مكان دورى پـرتاب مى كند) (و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق .
در حـقـيـقـت آسـمـان كـنـايه از (توحيد) است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد، طـبـيـعـى اسـت در ايـن آسـمـان ستارگان مى درخشند و ماه و خورشيد مى تابند و خوشا به حـال كـسـى كـه اگـر در ايـن آسـمـان هـمـچـون آفـتـاب و مـاه نـيـسـت لااقـل هـمـانـنـد سـتـاره درخـشـانـى اسـت امـا هـنگامى كه انسان از اين علو و رفعت سقوط كند گـرفـتـار يـكـى از دو سـرنـوشـت دردنـاك مـى شـود: يـا در وسـط راه قبل از آنكه به زمين سقوط كند طعمه پرندگان لاشخور مى گردد، و به تعبير ديگر با از دست دادن اين پايگاه مطمئن در چنگال هوا و هوسهاى سركش گرفتار مى شود كه هر يك از آنها بخشى از هستى او را مى ربايند و نابود مى كنند.
و يا اگر از دست آنها جان به سلامت ببرد به دست طوفان مرگبارى مى افتد كه او را در گوشه اى دور دست آنچنان بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى و
هـر ذره اى از آن بـه نـقطه اى پرتاب مى شود و اين طوفان گويا كنايه از شيطان است كه در كمين نشسته !.
مـسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند، قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد، با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيريد به سوى نيستى پيش مى رود و سرانجام محو و نابود مى گردد.
آرى كـسـى كه پايگاه آسمان توحيد را از دست داد ديگر نمى تواند زمام سرنوشت خود را به دست گيرد، و هر چه در اين مسير جلوتر مى رود شتابش در سقوط فزونى مى يابد و سرانجام تمام سرمايه هاى انسانى خود را از دست خواهد داد.
راستى تشبيهى گوياتر و زنده تر از اين تشبيه براى شرك پيدا نمى شود.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه امـروز ثـابـت شـده كـه انـسـان در حـال سـقـوط آزاد هـيـچـگـونـه وزنـى نـدارد، و لذا بـراى تـمـرين حالت بى وزنى براى مسافران فضائى از سقوط آزاد استفاده مى كنند، حالت اضطراب فوق العاده اى كه انسان در لحظات سقوط پيدا مى كند به علت همين مساءله بى وزنى است .
آرى كـسـى كه از ايمان به سوى شرك روى مى آورد و تكيه گاه مستقر و ثابت خود را از دسـت مـى دهـد گـرفـتـار چـنـيـن حـالت بـى وزنى در درون روح و جان خود مى شود، و به دنبال آن اضطراب فوق العاده اى بر وجود او حاكم مى گردد.
آيـه بـعد بار ديگر يك جمع بندى روى مسائل حج و تعظيم شعائر الهى كرده مى گويد: (مطلب چنين است كه گفته شد) (ذلك ).
(و هـر كـس شـعـائر الهـى را بزرگ دارد و به نشانه هاى آئين خدا و پرچمهاى اطاعت او، احـتـرام بگذارد اين از تقواى دلها است ) (و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب ).
(شعائر) جمع (شعره ) به معنى علامت و نشانه است ، بنابراين (شعائر
الله ) بـه مـعـنـى (نـشـانـه هـاى پـروردگـار) اسـت كـه شـامـل سـر فـصلهاى آئين الهى و برنامه هاى كلى و آنچه در نخستين برخورد با اين آئين چشمگير است و از جمله مناسك حج مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد.
گر چه بدون شك (مناسك حج ) از جمله شعائرى است كه در اين آيه مقصود بوده است ، مـخـصـوصـا مـسـاءله قـربـانـى كـه در آيـه 36 هـمـين سوره صريحا جزء شعائر محسوب گـرديـده جـزء آن اسـت ولى روشـن اسـت كـه بـا ايـن حـال عـمـوميت مفهوم آيه نسبت به تمام شعائر اسلامى به قوت خود باقى است و هيچگونه دليـلى بـر تـخـصيص آن به خصوص قربانى يا همه مناسك حج وجود ندارد، بخصوص ايـنـكـه قـرآن در مورد قربانى حج با ذكر كلمه (من ) كه براى (تبعيض ) است اين حقيقت را گوشزد كرده كه قربانى يكى از آن شعائر است ، همانگونه كه در مورد (صفا و مـروه ) نيز در آيه 158 سوره بقره مى خوانيم كه (آنهم از شعائر الهى است ) (ان الصفا و المروة من شعائر الله ).
كوتاه سخن اينكه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خدا و عظمت آئين او مى اندازد شعائر الهى است و بزرگداشت آن نشانه تقواى دلها است .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل توجه است كه منظور از (بزرگداشت ) آنچنان كه بعضى از مـفـسـران ظـاهـر بـيـن گـفته اند بزرگى جسمانى قربانى و مانند آن نيست ، بلكه حقيقت تـعظيم آن است كه مقام و موقعيت اين شعائر را در افكار و اذهان و ظاهر و باطن بالا ببرند و آنچه درخور احترام و عظمت آنها است به جاى آورند.
ارتـبـاط ايـن عمل با تقواى دلها نيز روشن است ، زيرا علاوه بر اينكه تعظيم جزء عناوين قـصـديـه اسـت ، بـسـيار مى شود كه افراد متظاهر يا منافق تظاهر به تعظيم شعائر مى كـنـنـد، ولى چـون از تـقـواى قـلب آنـهـا سـرچـشـمـه نـمـى گيرد بى ارزش است تعظيم و بـزرگـداشـت حـقـيـقـى از آن كـسـانـى اسـت كـه تـقـواى دل دارند. و مى دانيم
تـقـوا و روح پـرهـيـزگـارى و احـساس مسؤ ليت در برابر فرمانهاى الهى چيزى است كه كـانـون آن قلب و روح آدمى است ، و از آنجا است كه به جسم سرايت مى كند، لذا مى توان گـفـت كـه احـتـرام و بـزرگـداشـت شـعـائر الهـى از نـشـانـه هـاى تـقـواى دل است .
در حـديـثـى از پـيـامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه اشاره بـه سـيـنـه مـبـارك خـود كـرد و فـرمود التقوى هاهنا: (حقيقت تقوا اينجا است )! (تفسير قرطبى جلد 7 صفحه 4448).
از بـعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شـتـرى يـا يـكى ديگر از چهار پايان به عنوان قربانى تعيين مى شد و از راههاى دور و نزديك آن را با خود به سوى احرامگاه ، و از آنجا به سوى سرزمين مكه مى آوردند، نبايد بر آن مركب سوار شد، و نبايد شير آن را بدوشند و از آن استفاده كنند، و به كلى آن را از خود جدا مى پنداشتند، قرآن اين تفكر خرافى را نفى كرده ، مى گويد:(از براى شما در ايـن حـيوانات قربانى منافع و سودهائى است تا زمان معين (يعنى تا روز ذبح آنها) فرا رسد) (لكم فيها منافع الى اجل مسمى ).
در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در طريق مكه از كنار مردى عبور كرد كه با نهايت زحمت گام برمى داشت در حالى كه شترى همراه داشت و كسى بر آن سوار نبود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اركبها: (سوار بر آن شو)!
عـرض كـرد يـا رسـول الله انـهـا هـدى !: (اى پـيـامبر خدا اين قربانى است )! فرمود: اركبها ويلك !: (واى بر تو مى گويم سوار شو)!.
در روايـات مـتـعـددى كـه از طرق اهلبيت رسيده نيز روى همين مطلب تاءكيد شده است از جمله (ابـو بـصـيـر) از (امـام صـادق ) (عـليـه السـلام ) نقل مى كند كه در تفسير آيه فوق فرمود: ان احتاج الى ظهرها ركبها، من غير ان يعنف عليها و ان كان لها لبن حلبها حلابا لا ينهكها: (اگر نياز به سوارى دارد بر آن سوار شود، ولى آن حـيـوان را بـه زحمت نيفكند، و اگر شير دارد شيرش را بدوشد، اما براى دوشيدن شير آن را در فشار قرار ندهد).
در واقـع دسـتـور فـوق دسـتـورى است معتدل و حد وسط در ميان دو كار افراطى و خارج از رويـه ، از يـكـسـو بـعـضـى احـتـرام حـيـوانـات قـربانى را اصلا نگاه نمى داشتند و گاه قبل از محل آنها را ذبح كرده و از گوشتشان استفاده مى نمودند كه در آيه 2 سوره مائده از آن نهى شده (لا تحلوا شعائر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلائد).
و از سـوى ديـگـر بـعـضـى آنچنان راه افراط را پيش مى گرفتند كه به مجرد اينكه نام قربانى بر حيوان گذارده مى شد نه از شير آن استفاده مى كردند و نه بر آن سوار مى شدند، هر چند از راه دور به سوى مكه مى آمدند كه در آيه مورد بحث اين معنى مجاز شمرده شده است .
تـنـهـا ايـرادى كـه مـمكن است بر تفسير فوق گرفته شود اين است كه در آيات گذشته سخن از حيوانات قربانى در ميان نبود، چگونه ضمير به آن باز مى گردد؟
اما با توجه به اينكه حيوانات قربانى مسلما يكى از مصداقهاى شعائر الله است كه در آيه قبل به آن اشاره شده و بعدا نيز خواهد آمد پاسخ اين ايراد روشن
مى شود.
بـه هـر حـال در پـايـان آيـه در مـورد سـرانـجـام كـار قـربـانـى چنين مى گويد: (سپس محل آن خانه كعبه ، آن خانه قديمى و گرامى است ) (ثم محلها الى البيت العتيق ).
و بـه ايـن تـرتـيـب مـادام كـه حـيـوانـات مـخـصـوص قـربـانـى بـه مـحـل قـربـانـگـاه نـرسـيـده انـد مـى تـوان از آنـهـا بـهـره گـرفـت و پـس از وصول به قربانگاه بايد وظيفه قربانى كردن را درباره آنها انجام داد.
البـتـه طبق آنچه فقها بر اساس مدارك اسلامى گفته اند، اگر قربانى مربوط به حج بـاشـد در سـرزمـيـن (مـنـى ) بايد ذبح شود، و اگر براى (عمره مفرده ) باشد در سرزمين (مكه )، و از آنجا كه آيات مورد بحث از مراسم حج سخن مى گويد بايد (بيت العـتـيق ) (خانه كعبه ) در اينجا به معنى وسيع كلمه باشد تا اطراف مكه (منى ) را نيز شامل گردد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و لكل اءمة جعلنا منسكا ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمة الا نعام فإ لهكم إ له وحد فله اءسلموا و بشر المخبتين (34)
الذيـن إ ذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين على ما اءصابهم و المقيمى الصلوة و مما رزقناهم ينفقون (35)




ترجمه :

34 - بـراى هـر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را (به هنگام قربانى ) بر چهار پـايـانـى كـه بـه آنـهـا روزى داده ايـم بـبـرند، و خداى شما معبود واحدى است در برابر فرمان او تسليم شويد و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان را.
35 - همانها كه وقتى نام خدا برده مى شود دلهايشان مملو از خوف پروردگار مى گردد و آنها كه در برابر مصائبى كه به آنان مى رسد شكيبا و استوارند و آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.
تفسير:
مخبتان را بشارت ده
در ارتـبـاط بـا آيـات گـذشـتـه و از جـمـله دسـتـور قـربـانـى مـمـكـن اسـت ايـن سـؤ ال پـيـش آيد كه اين چگونه عبادتى است كه در اسلام تشريع شده كه براى خدا و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند مگر خداوند نياز به قربانى دارد؟ و آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده است يا مخصوص مشركان بوده ؟
قرآن براى روشن ساختن اين مطلب در نخستين آيه مورد بحث مى گويد:
ايـن مـنحصر به شما نيست كه مراسم ذبح و قربانى براى خدا داريد (ما براى هر امتى قـربـانـگـاهـى قـرار داديـم تـا نـام خـدا را بـر چـهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند) (و لكل امة جعلنا منسكا ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمة الانعام ).
(راغـب ) در مـفردات مى گويد: (نسك ) به معنى (عبادت ) و (ناسك ) به معنى (عـابـد) اسـت ، و مـنـاسك حج يعنى مواقفى كه اين عبادت در آنجا انجام مى شود، يا به معنى خود اين اعمال است .
ولى طبق گفته (طبرسى ) در (مجمع البيان ) و (ابوالفتوح رازى ) در (روح الجـنـان ) مـنـسـك (بـر وزن منصب ) طبق احتمالى به معنى خصوص قربانى كردن از ميان عبادات است .
بـنـابـرايـن مـنـسـك هـر چـنـد مـفـهـوم عـامـى دارد كـه عـبـادات ديـگر مخصوصا مراسم حج را شامل مى شود ولى در آيه مورد بحث به قرينه (ليذكروا اسم الله ...) (تا نام خدا را بر آن ببرند) به معنى خصوص قربانى است .
بـه هـر حـال مـسـاءله (قـربانى ) هميشه سؤ ال انگيز بوده است ، البته اين سؤ الات بـيـشـتر به خاطر مسائل خرافى پيش مى آمد كه با اين عبادت آميخته شده ، مانند قربانى كردن مشركان براى بتها با برنامه هاى خاصى كه داشتند، ولى ذبح حيوان به نام خدا و بـراى جلب رضاى او كه سمبلى براى آمادگى انسان براى فداكارى و قربانى شدن در راه او اسـت ، سـپـس اسـتـفـاده كردن از گوشت آن براى اطعام فقراء و مانند آن امرى است منطقى و كاملا قابل درك .
ولذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداى شما معبود واحدى است ) (و برنامه او هم برنامه واحدى است ) (فالهكم اله واحد).
اكنون كه چنين است در برابر فرمان او تسليم شويد (فله اسلموا).
(و بشارت ده متواضعان در برابر فرمانهاى پروردگار را) (و بشر المخبتين ).
سـپـس در آيـه بـعـد صفات (مخبتين ) (تواضع كنندگان ) را در چهار قسمت كه دو قسمت جنبه معنوى و روانى دارد و دو قسمت جنبه جسمانى توضيح مى دهد: نخست مى گويد: (آنها كـسـانـى هـسـتـنـد كـه وقـتـى نـام خدا برده مى شود دلهايشان مملو از خوف پروردگار مى گردد) (الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ).
نه اينكه از غضب او بى جهت بترسند، و نه اينكه در رحمت او شك و ترديد داشته باشند، بـلكـه ايـن تـرس بـه خـاطـر مـسؤ ليتهائى است كه بر دوش داشتند و شايد در انجام آن كـوتـاهـى كـرده انـد، ايـن تـرس بـه خـاطـر درك مـقـام بـا عـظـمـت خـدا اسـت كـه انـسان در مقابل عظمت خائف مى گردد.
ديـگـر ايـنـكـه (آنـهـا در بـرابـر حـوادث دردناكى كه در زندگيشان رخ مى دهد صبر و شكيبائى پيش مى گيرند) (و الصابرين على ما اصابهم ).
عـظـمـت حـادثـه هـر قـدر زيـاد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد در برابر آن زانو نمى زنـنـد، خـونـسردى خود را از دست نمى دهند، از ميدان فرار نمى كنند، ماءيوس نمى شوند، لب بـه كـفـران نـمى گشايند و خلاصه ايستادگى مى كنند و پيش مى روند و پيروز مى شوند.
سـوم و چـهـارم ايـنكه آنها نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مـى كـنـنـد (و المـقـيـمى الصلوة و مما رزقناهم ينفقون ). از يكسو ارتباطشان با خالق جهان مـحـكـم است و از سوى ديگر پيوندشان با خلق خدا مستحكم . و از اين توضيح به خوبى روشـن مى شود كه مساءله اخبات و تسليم و تواضع كه از صفات ويژه مؤ منان است تنها جـنـبـه درونـى نـدارد بـلكـه بـايـد آثـار آن در هـمـه اعمال ظاهر و آشكار شود.
آيه و ترجمه


و البدن جعلناها لكم من شعائر الله لكم فيها خير فاذكروا اسم الله عليها صواف فإ ذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اءطعموا القانع و المعتر كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون (36)
لن يـنـال الله لحـومـهـا و لا دمـاؤ ها و لكن يناله التقوى منكم كذلك سخرها لكم لتكبروا الله على ما هدئكم و بشر المحسنين (37)
إ ن الله يـدفـع عـن الذيـن اءمـنـوا إ ن الله لا يـحـب كل خوان كفور (38)




ترجمه :

36 - و شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم در آنها براى شما خـير و بركت است ، نام خدا را (هنگام قربانى كردن آنها) در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد، هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت (و جان دادند) از گوشت آنها
بـخـوريـد و مـسـتـمـندان قانع و فقيران معترض را نيز از آن اطعام كنيد، اينگونه ما آنها را مسخرتان ساختيم تا شكر خدا را بجا آوريد.
37 - هرگز نه گوشتها و نه خونهاى آنها به خدا نمى رسد، آنچه به او مى رسد تقوا و پـرهـيـزگـارى شـمـاست !، اينگونه خداوند آنها را مسخر شما ساخته تا او را به خاطر هدايتتان بزرگ بشمريد و بشارت ده نيكوكاران را.
38 - خـداونـد از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد.
تفسير:
قربانى براى چيست ؟
بـاز در آيـات مورد بحث سخن از مراسم حج و شعائر الهى و مساءله قربانى است ، نخست مـى گـويد: (شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم (و البدن جعلناها لكم من شعائر الله ).
آنها از يكسو به شما تعلق دارند، و از سوى ديگر از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عـبـادت بـزرگ هـسـتـنـد، چـرا كه قربانى حج يكى از مظاهر روشن اين عبادت است كه به فلسفه آن سابقا اشاره كرده ايم .
(بـدن ) (بـر وزن قـدس ) جـمـع بـدنة (بر وزن عجله ) به معنى شتر بزرگ و چاق و گـوشـت دار اسـت ، و از آنـجـا كـه چـنـيـن حـيـوانـى بـراى مـراسم قربانى و اطعام فقرا و نـيـازمـنـدان مناسبتر است مخصوصا روى آن تكيه شده ، وگرنه مى دانيم چاق بودن حيوان قربانى از شرائط الزامى نيست . همين مقدار كافى است كه لاغر نبوده باشد.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد (براى شما در چنين حيواناتى خير و بركت است ) (لكم فيها خير).
از يـكسو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و از سوى ديگر به خاطر اين ايثار و گذشت و عبادت پروردگار از نتائج معنوى آن
بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد.
سـپـس كـيفيت قربانى كردن را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: (نام خدا را به هنگام قربانى كردن آنها در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد)) (فاذكروا اسم الله عليها صواف ).
بـدون شـك ذكـر نـام خـدا به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هـرگـونـه نـام خـدا را بـبـرنـد كـافـى است چنانكه ظاهر آيه همان است ولى در بعضى از روايـات ذكـر مـخـصـوصـى در ايـنـجـا ذكـر شـده كـه در واقـع بـيـان فـرد كـامـل اسـت ، مـفـسران از ابن عباس آن را نقل كرده اند: الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، اللهم منك و لك .
امـا در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) جـمـله هـاى رسـاتـرى نـقـل شـده اسـت فـرمود: (هنگامى كه قربانى را خريدى آن را رو به قبله كن و به هنگام ذبـح يـا نـحـر بـگـو: وجـهـت وجـهـى للذى فـطـر السموات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المـشـركـيـن ان صـلوتـى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امـرت و انـا مـن المـسـلمـيـن ، اللهـم مـنـك و لك بـسـم الله و بـالله و الله اكـبـر، اللهـم تقبل منى .
واژه (صـواف ) جـمـع (صافه ) به معنى (صف كشيده ) است و به طورى كه در روايـات وارد شـده منظور اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند تا به هنگام نحر زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.
طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست
مى شود و به روى زمين مى خوابد، و لذا در ذيل آيه مى فرمايد: هنگامى كه پهلوى آن آرام گـرفـت (كـنـايـه از جـان دادن اسـت ) از آن بـخـوريـد و فـقـيـر قـانـع وسائل معترض را نيز اطعام كنيد (فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر).
فـرق مـيان (قانع ) و (معتر) اين است كه قانع به كسى مى گويند كه اگر چيزى بـه او بـدهند قناعت مى كند و راضى و خشنود مى شود و اعتراض و ايراد و خشمى ندارد اما مـعـتـر كـسـى اسـت كـه بـه سـراغ تـو مـى آيـد و سـؤ ال و تقاضا مى كند و اى بسا به آنچه مى دهى راضى نشود و اعتراض كند.
(قـانـع ) از ماده (قناعت ) و (معتر) از ماده (عر) (بر وزن (شر) و بر وزن (حـر)) در اصـل به معنى بيمارى جرب است كه عارض بر پوست بدن انسان مى شود. سـپـس بـه سؤ ال كننده اى كه به سراغ انسان مى آيد و تقاضاى كمك مى كند (و اى بسا زبـان بـه اعـتـراض مـى گـشـايـد) (معتر) گفته شده است . مقدم داشتن (قانع ) بر (مـعـتـر) نـشانه اين است كه آن دسته از محرومانى كه عفيف النفس و خويشتن دارند بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله (كلوا منها) (از آن بخوريد) ظاهر در اين است كه واجـب اسـت (حـجـاج ) چـيـزى از قربانى خود را نيز بخورند، و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان است .
و بـالاخره آيه را چنين پايان مى دهد: (اينگونه ما آنها را مسخر شما ساختيم تا شكر خدا را بجا آوريد) (كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون ).
و راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آنچنان تسليم است كه اجازه مـى دهـد كـودكـى پـاهاى او را محكم ببندد، و او را نحر كند (طريقه نحر كردن اين است كه كـاردى در گـودى گـردن او فـرو مى برند خونريزى شروع مى شود و حيوان به زودى جان مى دهد).
گاهى خداوند براى نشان دادن اهميت اين تسخير، فرمان اطاعت و تسليم
را از ايـن حـيـوانـات بـر مـى دارد و ديـده ايـم يـك شـتـر خـشـمـگـيـن و عـصـبـانـى كـه در حال عادى كودك خردسال مهار او را مى كشيد تبديل به موجود خطرناكى مى شود كه چندين انسان نيرومند از عهده او بر نمى آيند.
آيـه بـعـد در واقـع پـاسـخـى اسـت به اين سؤ ال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟ و اصـولا فـلسـفـه قـربـانـى كـردن چـيـسـت ؟ مـگـر ايـن كـار نـفـعـى بـه حال خدا دارد مى فرمايد: (گوشتها و خونهاى اين قربانيان هرگز به خدا نمى رسد) (لن ينال الله لحومها و لا دمائها).
اصولا خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد، او نه جسم است و نه نيازمند، او وجودى است كامل و بى انتها از هر جهت .
(بـلكـه آنـچـه بـه خـدا مـى رسـد تـقـوا و پـرهـيـزكـارى و پـاكـى اعمال شما بندگان است ) (و لكن يناله التقوى منكم ).
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: هـدف آن اسـت كـه شـمـا بـا پـيـمـودن مـدارج تقوا در مسير يك انسان كـامـل قـرار گـيـريد و روز به روز به خدا نزديكتر شويد، همه عبادات كلاسهاى تربيت اسـت بـراى شـمـا انـسـانـهـا، قـربـانـى درس ايثار و فداكارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا به شما مى آموزد، و درس كمك به نيازمندان و مستمندان .
ايـن تـعـبـيـر كـه خـون آنـهـا نـيـز بـه خـدا نـمـى رسـد بـا ايـنـكـه خـون قـابـل اسـتـفـاده نـيـسـت ظـاهرا اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هرگاه حيوانى را قـربـانـى مى كردند خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند، و بـعـضـى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامه خرافى از آنها تبعيت كنند، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.
متاءسفانه هنوز اين رسم جاهلى در بعضى از مناطق وجود دارد كه هر گاه
قـربـانـى بـه خـاطـر سـاخـتـن خـانـه اى مـى كنند خون آن را بر سقف و ديوار آن خانه مى پـاشـنـد، و حـتـى در سـاخـتـمـان بـعـضـى از مـسـاجـد نـيـز ايـن عـمـل زشت و خرافى را كه مايه آلودگى مسجد است انجام مى دهند كه بايد مسلمانان بيدار شديدا با آن مبارزه كنند.
سـپـس بـار ديـگـر بـه نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده مى گويد: (اين گونه خداوند چارپايان را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوئيد) (كذلك سخرها لكم لتكبروا الله على ما هداكم ).
هدف نهائى اين است كه به عظمت خدا آشنا شويد، همان خدائى كه شما را در مسير تشريع و تـكـويـن ، هـدايـت كـرده از يـكسو مناسك حج و آئين اطاعت و بندگى را به شما آموخت و از سـوى ديـگـر ايـن حيوانات بزرگ و نيرومند را مطيع فرمان شما ساخت ، تا از آنها در راه اطاعت خدا، قربانى كردن ، نيكى به نيازمندان و همچنين تاءمين زندگى خود استفاده كنيد.
و لذا در پايان آيه مى گويد: (بشارت ده نيكوكاران را) (و بشر المحسنين ).
آنـهـا كـه از ايـن نـعـمـتـهـاى الهـى در طـريـق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.
اين نيكوكاران نه تنها به ديگران نيكى مى كنند كه نسبت به خويشتن هم بهترين خدمت را انجام مى دهند.
و از آنـجـا كـه مـقـاومـت در بـرابـر خـرافـات مـشـركـان كـه در آيـات قـبـل بـه آن اشـاره شـد مـمـكـن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را برانگيزد و سبب درگيريهاى كوچك و بزرگ شود خداوند در آخرين آيه مورد بحث مؤ منان را به كمك خود
دلگـرم سـاخـتـه مـى گـويـد: (خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند) (ان الله يدافع عن الذين آمنوا).
بـگذار طوائف و قبائل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهند تا مؤ منان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند، ولى خداوند وعده دفاع از آنها را داده است ، وعده بقاى اسلام تا دامنه قيامت !.
ايـن وعـده الهـى مـخصوص مؤ منان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر مـشـركان نبود، حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون ، مهم آن است كه ما مصداق الذين آمنوا باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است و تخلف ناپذير، آرى خدا از مؤ منان دفاع مى كند.
و در پايان آيه موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سـازد (خـداونـد هـيـچ خـيـانـتـكـار كـفـران كـنـنـده اى را دوسـت نـدارد)! (ان الله لا يـحـب كل خوان كفور).
همانها كه براى خدا شريك قرار دادند، و حتى به هنگام گفتن لبيك تصريح به نام بتها نـمـودند، و به اين ترتيب خيانتشان مسجل است ، همچنين با بردن نام بتها بر قربانيها و فـرامـوش كـردن نـام خـدا كـفـران نـعـمـتـهـاى الهـى نـمـودنـد بـا ايـن حال چگونه ممكن است خداوند اين خائنان كفران كننده را دوست دارد؟.
آيه و ترجمه


اءذن للذين يقتلون بأ نهم ظلموا و إ ن الله على نصرهم لقدير (39)
الذيـن اءخـرجـوا مـن ديـارهـم بـغـيـر حق إ لا اءن يقولوا ربنا الله و لو لا دفع الله الناس بـعـضـهـم بـبـعـض لهـدمـت صـوامـع و بيع و صلوت و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره إ ن الله لقوى عزيز (40)
الذين إ ن مكناهم فى الا رض اءقاموا الصلوة و اءتوا الزكوة و اءمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عقبة الا مور (41)




ترجمه :

39 - به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است ، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا قادر بر نصرت آنها است .
40 - هـمـانـها كه به ناحق از خانه و لانه خود بدون هيچ دليلى اخراج شدند جز اينكه مى گفتند
پـروردگـار مـا الله اسـت ، و اگـر خـداوند بعضى از آنها را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شـود ويـران مـى گـردد و خـداوند كسانى را كه او را يارى كنند (و از آئينش دفاع نمايند) يارى مى كند، خداوند قوى و شكست ناپذير است .
41 - يـاران خـدا كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا مـى دارنـد و زكـات را ادا مـى كـنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان همه كارها از آن خدا است .
تفسير:
نخستين فرمان جهاد
در بـعـضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنها را آزار مـى دادنـد، و مـرتبا مسلمانان كتك خورده با سرهاى شكسته خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رسيدند و شكايت مى كردند (و تقاضاى اذن جهاد داشتند) اما پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه آنها مى فرمود: صبر كنيد، هنوز دستور جهاد به من داده نـشـده تـا اينكه هجرت شروع شد و مسلمين از مكه به مدينه آمدند، خداوند آيه فوق را كـه مـتـضـمـن اذن جـهـاد اسـت نـازل كـرد و ايـن نـخـسـتـيـن آيـه اى اسـت كـه در بـاره جـهـاد نازل شده .
گـر چـه در مـيـان مـفـسـران در ايـنـكـه ايـن آيـه آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است ، بـعـضـى آن را نـخـسـتـيـن آيـه جـهـاد مـى دانـند در حالى كه بعضى ديگر آيه قاتلوا فى سـبـيـل الله الذيـن يـقاتلونكم ... (بقره - 190) را نخستين آيه مى دانند و بعضى ديگر ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم ... (توبه - 111) را نخستين مى شمرند.
ولى لحن آيه ، تناسب بيشترى براى اين موضوع دارد، چرا كه تعبير (اذن )
صـريـحـا در آن آمـده ، و در آن دو آيـه ديـگـر نيامده است و به عبارت ديگر تعبير اين آيه منحصر به فرد است .
بـه هـر حال با توجه به آنچه در آخرين آيات گذشته ذكر شد كه خداوند وعده دفاع از مؤ منان را داده ، پيوند آيات مورد بحث با آن روشن مى شود.
در ايـن آيـات نـخـسـت مـى گـويـد: (خـداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تـحـمـيـل شـده اجازه جهاد داده است ، چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند) (اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا).
سـپـس ايـن اجـازه را بـا وعـده پـيـروزى از سـوى خـداونـد قـادر مـتـعـال تكميل كرده مى فرمايد: (و خدا قدرت بر يارى كردن آنها دارد) (و ان الله على نصرهم لقدير).
ايـن عبارت كه متضمن وعده كمك الهى است با تعبير به (توانائى خدا) ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه اين قدرت الهى وقتى به يارى شما مى آيد كه خود نيز به مقدار تـوانـائيـتـان كسب قدرت و آمادگى دفاع كنيد تا گمان نكنند كه آنها مى توانند در خانه هاى خود بنشينند و منتظر يارى پروردگار باشند.
بـه تـعبير ديگر شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و در آنـجـا كـه قـدرت شما پايان مى گيرد در انتظار يارى خدا باشيد، و اين همان برنامه اى بـود كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد.
سـپـس توضيح بيشترى درباره اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد، و منطق اسلام را در زمينه اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد مى گويد: (همان كسانى كه به ناحق از خانه و لانه خود اخراج شدند) (الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ).
(تـنها گناهشان اين بود كه مى گفتند پروردگار ما خداوند يكتا است )! (الا ان يقولوا ربنا الله ).
بـديهى است اقرار به توحيد و يگانگى خدا افتخار است نه گناه ، اين اقرار چيزى نبود كه به مشركان حق دهد آنها را از خانه و زندگيشان بيرون كنند و مجبور به هجرت از مكه به مدينه سازند، بلكه اين تعبير لطيفى است كه براى محكوم كردن طرف در اين گونه موارد گفته مى شود. فى المثل به شخصى كه در برابر خدمت و نعمت ناسپاسى كرده مى گوئيم : گناه ما اين بود كه به تو خدمت كرديم ، اين كنايه اى است از بيخبرى طرف كه در برابر خدمت ، كيفر گناه داده است .
سـپـس بـه يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد اينچنين بازگو مى كند: (اگر خداوند از مؤ مـنـان دفـاع نـكـنـد، و از طريق اذن جهاد بعضى را به وسيله بعضى دفع ننمايد، ديرها و صومعه ها و معبدهاى يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مـى گـردد) (و لو لا دفـع الله النـاس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا).
آرى اگـر افـراد بـا ايـمـان و غـيـور دسـت روى دسـت بـگـذارنـد و تـمـاشاچى فعاليتهاى ويرانگرانه طاغوتها و مستكبران و افراد بى ايمان و ستمگر باشند و آنها ميدان را خالى ببينند اثرى از معابد و مراكز عبادت الهى نخواهند گذارد، چرا كه معبدها جاى بيدارى است ، و مـحراب ميدان مبارزه و جنگ است ، و مسجد در برابر خودكامگان سنگر است ، و اصولا هر گـونه دعوت به خدا پرستى بر ضد جبارانى است كه مى خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند! و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد.
اين يكى از اهداف تشريع جهاد و اذن در مقاتله و جنگ است .
در ايـنـكـه ميان (صوامع ) و (بيع ) و (صلوات ) و (مساجد) چه تفاوتى است مفسران بيانات گوناگونى دارند، اما آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه :
(صوامع ) جمع (صومعه ) به معنى مكانى است كه معمولا در بيرون شهرها و دور از جـمـعـيـت بـراى تـاركـان دنيا و زهاد و عباد ساخته مى شد كه در فارسى به آن (دير) گـويـند (بايد توجه داشت صومعه در اصل به معنى بنائى است كه قسمت بالاى آن بهم پـيـوسـتـه اسـت ، و ظـاهـرا اشـاره بـه گـلدسته هاى چهار پهلوئى بوده كه راهبان براى صومعه خود درست مى كردند).
(بيع ) جمع (بيعة ) به معنى (معبد نصارا) است كه (كنيسه ) يا (كليسا) نيز به آن گفته مى شود.
(صـلوات ) جـمـع (صـلوة ) بـه مـعـنـى (مـعـبد يهود) است ، و بعضى آن را معرب (صلوثا) مى دانند كه در لغت عبرانى به معنى نماز خانه است .
و (مساجد) جمع (مسجد) معبد مسلمين است .
بنابراين (صوامع ) و (بيع ) گر چه هر دو متعلق به نصارا است ولى يكى از اين دو نـام مـعـبد عمومى است و ديگرى نام مركز تاركان دنيا، بعضى نيز (بيع ) را لفظ مشتركى دانسته اند كه هم بر معابد يهود گفته مى شود و هم بر معابد مسيحيان .
ضـمـنـا جـمـله يـذكـروا اسـم الله فـيـهـا كـثـيرا (نام خدا در آن بسيار برده مى شود) ظاهرا توصيفى است براى خصوص مساجد، چرا كه مساجد مسلمين با توجه به نمازهاى پنجگانه كـه در تـمام ايام سال در آن انجام مى گيريد پررونقترين مراكز عبادت در جهان است ، در حـالى كـه بـسـيـارى از مـعـابـد ديـگـر تـنـهـا يـك روز در هـفـتـه و يـا روزهـائى در سال مورد بهره بردارى قرار مى گيرد.
و در پايان آيه بار ديگر وعده نصرت الهى را تكرار و تاءكيد كرده مى گويد:
(به طور مسلم خداوند كسانى كه او را يارى كنند و از آئين و مراكز عبادتش دفاع نمايند يارى مى كند) (و لينصرن الله من ينصره ).
و بـدون شـك ايـن وعـده خـدا انـجـام شـدنـى اسـت چـرا كـه (او قـوى و قـادر و غـيـر قابل شكست است ) (ان الله لقوى عزيز).
تـا مـدافـعـان خـط تـوحـيـد تـصـور نـكـنـنـد در ايـن مـيـدان مـبـارزه حـق و باطل ، و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت تنها و بدون تكيه گاهند.
و از پرتو همين وعده الهى بود كه مدافعان راه خدا در ميدانهاى جنگ با دشمنان با اينكه در بسيارى از صحنه ها از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقليت بودند بر آنها پيروز مـى شـدنـد، آنـچـنـان پـيـروزى كـه جـز از طـريـق نـصـرت و يـارى الهـى قابل تفسير و توجيه نبود.
و آخـريـن آيـه كـه تـفـسـيـرى اسـت در مـورد يـاران خـدا كـه در آيـه قـبـل وعـده يـارى به آنها داده شده است چنين مى گويد: (آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمـيـن بـه آنـهـا قـدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر مـى نمايند) (الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر).
آنـهـا هـرگـز پـس از پيروزى ، همچون خودكامگان و جباران ، به عيش و نوش و لهو و لعب نـمـى پـردازنـد، و در غـرور و مـسـتـى فـرو نـمـى رونـد، بـلكـه پيروزيها و موفقيتها را نـردبـانـى بـراى سـاخـتـن خـويـش و جـامـعـه قـرار مـى دهـنـد آنـهـا پـس از قـدرت يـافـتن تبديل به يك طاغوت جديد نمى شوند، ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه صلوة (نماز) سمبل پيوند با خالق است ، و زكات رمزى براى پيوند با خلق ، و امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعه سالم محسوب مى شود و همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است
و در سـايـه آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعه با ايمان و پيشرفته فراهم است .
بـايـد توجه داشت كه (مكنا) از ماده (تمكين )، و (تمكين ) به معنى فراهم ساختن وسائل و ابزار كار است ، اعم از آلات و ادوات لازم يا علم و آگاهى كافى و توان و نيروى جسمى و فكرى .
(مـعـروف ) بـه مـعـنـى كـارهـاى خـوب و حـق اسـت ، و مـنـكـر بـه مـعـنـى زشـت و باطل ، چرا كه اولى براى هر انسان پاك سرشتى شناخته شده ، و دومى ناشناس است ، و به تعبير ديگر اولى هماهنگ با فطرت انسانى است و دومى ناهماهنگ .
و در پايان آيه مى فرمايد: (و پايان همه كارها از آن خدا است ) (و لله عاقبة الامور).
يـعـنـى همانگونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيه خدا مى باشد سرانجام نيز تمام اينها به او باز مى گردد كه (انا لله و انا اليه راجعون ).
نكته ها:
1 - فلسفه تشريع جهاد
گـر چـه در گـذشـتـه پـيـرامـون اين مساءله مهم بحث بسيار كرده ايم ولى با توجه به ايـنـكـه احتمالا آيات مورد بحث ، نخستين آياتى است كه اجازه جهاد را براى مسلمانان صادر كرده است ، و محتواى آن اشاره اى به فلسفه اين حكم دارد،
تذكر مجددى در اين زمينه لازم به نظر مى رسد.
در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است :
نـخست جهاد (مظلوم ) در برابر (ظالم و ستمگر) كه حق مسلم طبيعى و فطرى و عقلى او اسـت كـه تـن بـه ظلم ندهد، برخيزد و فرياد كند، و دست به اسلحه برد، ظالم را بر سر جاى خود بنشاند و دست آلوده او را از حقوق خود كوتاه سازد.
ديـگـر جـهـاد در بـرابـر طاغوتهائى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.
در بـرابـر ايـن گـروه نيز بايد بپاخواست تا نتوانند ياد الهى را از خاطره ها محو كنند، مردم را تخدير نموده ، بنده و برده خويش سازند.
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه ويران كردن معابد و مساجد، تنها به اين نيست كه با وسـائل تـخـريـب بـه جان آنها بيفتند و آنها را در هم بكوبند، بلكه ممكن است از طرق غير مستقيم وارد شوند و آنقدر سرگرميهاى ناسالم فراهم سازند و يا تبليغات سوء كنند كه توده مردم را از معابد و مساجد، منحرف نمايند و به اين ترتيب آنها را عملا به ويرانه اى تبديل كنند.
بـنـابـرايـن آنـهـا كـه مـى گـويـنـد: چـرا اسـلام اجـازه داده اسـت كـه مـسـلمـانـان بـا تـوسـل بـه زور و نـبـرد مـسـلحـانـه ، مـقـاصـد خـود را پـيـش بـبـرنـد؟ چـرا بـا تـوسـل بـه مـنطق هدفهاى اسلامى پياده نمى شود؟ پاسخشان از آنچه در بالا گفتيم به خوبى روشن مى شود.
آيـا در بـرابـر ظـالم بيدادگرى كه مردم را به جرم گفتن (لا اله الا الله ) از خانه و كـاشـانـه شـان آواره مـى سـازد، و هـسـتـى آنها را تملك مى كند و پايبند به هيچ قانون و منطقى نيست مى توان با حرف حساب ايستاد؟!.
آيا در برابر چنين ديوانگان بى منطق جز با زبان اسلحه مى توان سخن گفت ؟.
ايـن درسـت بـه ايـن مـى مـانـد كـه بـگـويـنـد چـرا شـمـا بـا اسرائيل غاصب بر سر يك
ميز نمى نشينيد و مذاكره نمى كنيد؟ همان اسرائيلى كه تمام قوانين بين المللى و اخطارها و تـصـويـبـنـامـه هـاى سـازمانهاى جهانى را كه مورد اتفاق تمام ملتها است ، و تمام قوانين بشرى و دينى را زير پا گذاشته است ، آيا چنين كسى منطق و مذاكره مى فهمد؟!
اسـرائيـلى كـه هـزاران هـزار كـودك بـى گـنـاه و پـيـر زنان و پير مردان و حتى بيماران بـيـمـارسـتـانها در زير بمبهاى آتشزايش ، قطعه قطعه شده و سوخته اند، كسى است كه بايد از در منطق با او وارد شد؟
همچنين كسانى كه وجود يك معبد و مسجد را كه سبب آگاهى و حركت توده هاى مردم است مزاحم مـنـافـع نـامـشـروع خـود مـى بـيـنـنـد و بـه هـر قيمتى بتوانند در هدم و محو آن مى كوشند، اشخاصى هستند كه بايد از طرق مسالمت آميز با آنها وارد بحث شد؟
بـه هـر حـال اگـر مـسـائل ذهـنـى را كـنار بگذاريم و به واقعيات موجود در جوامع انسانى بـنـگـريـم يـقـيـن خـواهـيـم كـرد كـه در بـعـضـى از مـوارد چـاره اى جـز تـوسـل بـه اسـلحـه و زور نيست و اين هم از ناتوانى منطق نيست بلكه عدم آمادگى جباران براى پذيرش منطق صحيح است ، بدون شك هر جا منطق مؤ ثر افتد حق تقدم با آن است .
2 - خداوند به چه كسانى وعده يارى داده است ؟
اين تصور اشتباه است كه وعده پيروزى و يارى خدا و دفاع از مؤ منان كه در آيات فوق و سـاير آيات قرآن آمده است خارج از سنت آفرينش و قوانين حيات مى باشد، چنين نيست ، اين وعـده را خـداونـد تـنـها به كسانى داده است كه تمام نيروهاى خود را بسيج كنند، و با همه تـوان بـه مـيـدان آيـنـد، و لذا در تعبير آيات فوق مى خوانيم : (لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض ) بنابراين دفع ظالمان را خدا تنها با نيروهاى غيبى و قدرت صاعقه و زلزله (جز در موارد استثنائى ) نمى كند، بلكه به وسيله
مـؤ مـنـان راسـتـيـن دفـع شر آنها را مى نمايد، تنها چنين كسانى را زير پوشش حمايت خود قرار مى دهد.
بنابراين وعده هاى الهى نه تنها نبايد سبب سستى و برداشتن بار مسؤ ليت از دوش شود بـلكـه بـايـد مـوجـب تحرك بيشتر و فعاليت دامنه دارتر گردد، و البته در اين صورت پيروزى از ناحيه خدا تضمين شده است .
و نـيـز يـاد آورى مـى شـود كـه ايـن گـروه از مـؤ مـنـان تـنـهـا قبل از پيروزى به در خانه خدا نمى روند، بلكه بعد از پيروزى هم به مقتضاى الذين ان مـكـنـاهـم فـى الارض اقـامـوا الصلوة ... نيز رابطه خود را با او همچنان محكم مى دارند، و پيروزى بر دشمن را وسيله اى براى نشر حق و عدالت و فضيلت قرار مى دهند.
در بـعـضـى از روايات اسلامى آيه فوق به حضرت مهدى (عليه السلام ) و يارانش ، يا آل مـحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور عموم تفسير شده است ، چنانكه از حديثى از امـام بـاقـر (عـليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه (الذين ان مكناهم فى الارض ...) فرمود: اين آيه تا آخر از آن (آل محمد و مهدى و ياران او) است يملكهم الله مشارق الارض و مـغـاربـهـا، و يـظـهـر الديـن ، و يـمـيـت الله بـه و بـاصـحـابـه البـدع و البـاطل ، كما امات الشقاة الحق ، حتى لا يرى اين الظلم ، و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر:
(خـداونـد شـرق و غـرب زمـيـن را در سـيـطـره حـكومت آنها قرار مى دهد، آئينش را آشكار مى سـازد، و بـه وسـيـله مـهـدى (عـليـه السـلام ) و يـارانـش ، بـدعـت و بـاطـل را نـابـود مى كند آنچنان كه تبهكاران حق را نابود كرده بودند، و آنچنان مى شود كه بر صفحه زمين ، اثرى از ظلم ديده نمى شود (چرا كه ) آنها امر به معروف و نهى از منكر مى كنند)
در اين زمينه احاديث ديگرى نيز وارد شده است .
امـا هـمـانـگونه كه بارها گفته ايم اين احاديث بيان كننده مصداقهاى روشن و آشكار است و مـانـع عـمـوميت مفهوم آيه نيست ، بنابراين مفهوم گسترده آيه همه افراد با ايمان و مجاهد و مبارزه را شامل مى شود.
3 - (محسنين )، (مخبتين ) و (ياوران الله )
در آيـات فوق و آيات قبل از آن گاه دستور مى دهد به (محسنين ) (نيكوكاران ) بشارت ده ، و بعد آنها را به عنوان كسانى كه ايمان آورده اند و خيانت و كفران نمى كنند، معرفى مى نمايد.
و گاه سخن از مخبتين (متواضعان ) به ميان آورده ، و آنها را به عنوان كسانى كه به هنگام يـاد خـدا، دلهـايشان ترسان مى شود و در برابر مصائب ، صابر و شكيبا و برپادارنده نماز و انفاق كننده از همه مواهب هستند تفسير مى نمايد.
و سـرانجام ويژگيهاى (ياران الله ) را اين مى شمرد كه به هنگام پيروزى راه طغيان پيش نمى گيرند، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر دارند.
جـمـع بـندى اين آيات نشان مى دهد كه مؤ منان راستين كه داراى همه اين ويژگيها هستند، از يـكـسـو از نـظـر اعـتـقـاد و احـسـاس مـسـئوليـت بـسـيـار نـيـرومـند، و از سوى ديگر از نظر عمل در جنبه هاى ارتباط با خالق و خلق و مبارزه با فساد قوى و پر استقامتند.
آيه و ترجمه


و إ ن يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود (42)
و قوم إ برهيم و قوم لوط (43)
و اءصحاب مدين و كذب موسى فاءمليت للكافرين ثم اءخذتهم فكيف كان نكير (44)
فـكـاءيـن مـن قـريـة اءهـلكـنـاهـا و هـى ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر معطلة و قصر مشيد (45)




ترجمه :

42 - اگـر تـرا تـكـذيـب كـنـنـد (امـر تـازه اى نـيـست ) پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند.
43 - و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط.
44 - و اصـحـاب مـديـن (قوم شعيب ) و نيز (فرعونيان ) موسى را تكذيب كردند، اما من به آنـهـا مـهـلت دادم سـپـس آنـهـا را گـرفـتـم ، ديـدى چـگـونـه عمل آنها را شديداانكار كردم ؟ (و چگونه به آنها پاسخ گفتم ).
45 - چـه بـسـيار از شهرها و آباديها كه آنها را نابود و هلاك كرديم در حالى كه ستمگر بودند به گونه اى كه بر سقفهاى خود فرو ريختند (نخست سقفها ويران گشت و بعد
ديوارها به روى سقفها!) و چه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند و چه بسيار قصرهاى محكم و مرتفع !
تفسير:
بئر معطله و قصر مشيد!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسائى بود كه دشمنان اسلام براى مـؤ مـنان فراهم ساخته بودند، آنها را اذيت و آزار مى كردند و از خانه و كاشانه شان به جرم يكتاپرستى آواره مى ساختند لذا دستور جهاد در برابر آنها صادر شد.
در آيـات مـورد بـحـث از يكسو دلدارى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان مى دهد و از سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن مى سازد.
نـخـست مى گويد: (اگر تو را تكذيب كنند غمگين مباش ، چرا كه پيش از آنها قوم نوح و عـاد و ثـمـود، پـيامبرانشان را تكذيب كردند) (و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود).
(و هـمـچـنـيـن قـوم ابـراهـيم و قوم لوط، اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند) (و قوم ابراهيم و قوم لوط).
و نـيـز (مـردم سـرزمـيـن مـديـن ، به تكذيب شعيب برخاستند، و موسى از سوى فرعون و فرعونيان تكذيب شد) (و اصحاب مدين و كذب موسى ).
هـمـانـگونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سـوى تـوحـيـد و حـق و عدالت نگشت ، مسلما در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد.
ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى
نـنـگين ادامه دهند: (من در گذشته به كافران مهلت دادم ، تا امتحان خود را كاملا بدهند، و بـر آنـهـا اتـمام حجت شود، و غرق ناز و نعمت گردند، سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم ) (فامليت للكافرين ثم اخذتهم ).
(ديـدى چـگـونـه مـن شديدا عملشان را انكار كردم و زشتى آن را نشان دادم ) (فكيف كان نكير).
نـعـمـتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بدبختى به آنها دادم ، حياتشان را گرفتم و مرگ در عوض آن دادم .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، چـگـونـگـى مـجـازات خـدا را كـه در جـمـله قـبـل سر بسته بود به طور گسترده بيان شده است ، مى فرمايد: (چه بسيار شهرها و آبـاديـهـا كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه ظالم و ستمگر بودند) (و كاين من قرية اهلكناها و هى ظالمة ).
(آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند) (فهى خاوية على عروشها).
يـعـنـى شـدت حـادثـه بـه قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريختند و بعد ديوارها بروى سقفها!.
(و چـه بسيار چاههاى پر آبى كه صاحبانش نابود و آبهايش در زمين فرو رفته بود و مـعـطل و بى مصرف ماندند، نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد) (و بئر معطلة ).
(و چه بسيار قصرهاى پرشكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچ كارى شده ويران گشتند) و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (و قصر مشيد).
و به اين ترتيب هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهائى كه مايه آبادى زمينهايشان بود.
نكته :
جـالب ايـنـكـه در روايـاتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده جمله (و بئر مـعـطـلة ) به علما و دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند و كسى از علومشان بهره نمى گيرد تفسير شده است !.
از امـام مـوسـى بـن جعفر (عليه السلام ) در تفسير جمله (و بئر معطله و قصر مشيد) مى خـوانـيـم : البـئر المـعـطـلة الامـام الصـامـت ، و القـصـر المـشـيـد الامـام النـاطـق : (چـاه مـعـطـل كـه از آن بـهره نمى گيرند، امام خاموش ، و قصر محكم سر برافراشته امام ناطق است ).
نـظـيـر هـمـيـن مـضـمـون از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز نقل شده است .
ايـن تـفـسـيـر در حـقيقت نوعى از تشبيه است (همانگونه كه حضرت مهدى (عليه السلام ) و عـدالت عـالمـگـيـر او در روايات به (ماء معين ) (آب جارى ) تشبيه شده است ) يعنى هـنـگـامـى كـه امـام در مـسـنـد حكومت قرار گيرد همچون قصر رفيع محكمى است كه از دور و نزديك ديده ها را به خود جلب مى كند و پناهگاهى براى همگان است ، اما هنگامى كه از مسند حكومت دور گردد و مردم اطراف او را خالى كرده ، نااهلان بجاى او بنشينند به چاه پر آبى مـى ماند كه به دست فراموشى سپرده شود، نه تشنه كامان از آن بهره مى گيرند و نه درختان و گياهان با آن پرورش مى يابند.
و در همين زمينه شاعر عرب چه جالب سروده است :

بئر معطلة و قصر مشرف

مثل لال محمد مستطرف

فالقصر مجدهم الذى لا يرتقى

و البئر علمهم الذى لا ينزف

(چـاه مـتـروك و قـصـر بـرافـراشـتـه مـثـال زيـبـائى بـراى آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
(قـصـر)، مـجد و عظمت آنها است كه كسى به آن نمى رسد، و (چاه )، علم و دانش آنها است كه هرگز پايان نمى گيرد).
آيه و ترجمه


اءفـلم يـسيروا فى الا رض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اءو اءذان يسمعون بها فإ نها لا تعمى الا بصر و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور (46)
و يـسـتـعـجـلونـك بـالعـذاب و لن يـخـلف الله وعـده و إ ن يـومـا عـنـد ربـك كأ لف سنة مما تعدون (47)
و كأ ين من قرية اءمليت لها و هى ظالمة ثم اءخذتها و إ لى المصير (48)




ترجمه :

46 - آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند يا گـوشـهـاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد بينائى را از دست مى دهد!.
47 - آنـهـا با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تـخـلف نـخـواهـد كـرد، و يـك روز نـزد پـروردگـار تـو هـمـانـنـد هـزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد.
48 - و چـه بـسيار شهرها و آباديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (اما از اين مهلت براى اصلاح خويش استفاده نكردند) سپس آنها را گرفتم ، و همه به سوى من باز مى گيردند.
تفسير:
سير در ارض و بيدارى دلها
از آنـجـا كـه در آيات گذشته ، سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را به كـيفر اعمالشان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت ، در نخستين آيه مورد بحث به عنوان تاءكيد روى اين مساءله مى گويد: (آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟ يا گوشهاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند) (افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها).
آرى ويرانه هاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شده جباران و دنيا پرستان كه روزى در اوج قـدرت مـى زيـسـتـنـد، هـر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر زبانى هزاران نكته مى گويند.
ايـن ويـرانـه هـا، كـتـابـهـاى گـويـا و زنـدهـاى اسـت از سـرگـذشـت ايـن اقوام ، از نتائج اعمال و رفتارشان و از برنامه هاى ننگين و كيفر شومشان .
ايـن زمـيـنـهـاى خـامـوش ، و آثـارى كـه در اين ويرانه ها به چشم مى خورد، چنان نغمه هاى شـورانـگـيـزى در جـان انـسـان مـى دمند كه گاه مطالعه يكى از آنها به اندازه مطالعه يك كـتـاب قـطـور بـه انـسـان درس مـى دهـد، و بـا تـوجـه بـه تـكـرار تـاريـخ كـه اصـل اسـاسـى زندگى انسانها است آينده را در برابرش مجسم مى كنند آرى مطالعه آثار گذشتگان گوش را شنوا، چشم را بينا مى سازد.
و به همين دليل در بسيارى از آيات قرآن ، دستور جهانگردى داده شده است ، اما جهانگردى الهـى و اخـلاقـى كه دل عبرت بين از ديده بيرون آيد و ايوان مدائن و قصرهاى فراعنه را آئيـنـه عـبرت بداند، گاهى از راه دجله سرى به مدائن زند و گاه سيلابى از اشك همچون دجله بر خاك مدائن جارى سازد.
از دندانه هاى قصرهاى ويران شده شاهان جبار پندهائى نو نو بشنود، و از
درون ايـن ذرات خـاك ايـن نغمه را به گوش جان دريابد كه (گامى دو سه بر، ما نه ، اشكى دو سه هم بفشان )!.
سـپـس بـراى ايـنكه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد، قرآن مى گويد: چه بسيارند كسانى كـه ظـاهـرا چـشم بينا و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند، (چرا كه چشمهاى ظـاهـر نـابـيـنـا نـمـى شود، بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد، بينائى را از دست مى دهد) (فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور).
در حـقـيـقـت آنـهـا كـه چـشـم ظـاهـرى خـويـش را از دسـت مـى دهند، كور و نابينا نيستند و گاه روشـنـدلانـى هـسـتـند از همه آگاهتر، نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند!.
لذا در روايـتـى از پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم شر العمى ، عـمـى القـلب : (بـدتـريـن نـابـيـنـائى نـابـيـنـائى دل است )!.
و اعـمـى العـمـى عـمـى القـلب : (نـابـيـنـائى تـريـن نـابـيـنـائى هـا نـابـيـنـائى دل است ).
و در روايـت ديـگـرى كـه در كـتـاب غـوالى اللئالى آمده ، مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اذا اراد الله بعبد خيرا فتح عين قلبه فيشاهد بها ما كان غائبا عـنـه : (هـنـگـامى كه خدا بخواهد در حق بندهاى نيكى كند چشمان قلب او را مى گشايد تا چيزهائى را كه از او پنهان بود مشاهده كند).
اما اين سؤ ال كه چگونه نسبت درك حقايق به قلبها كه در سينه ها قرار دارد داده شده است با اينكه مى دانيم قلب جز تلمبه اى براى گردش خون نيست ، در
جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 7 سـوره (بـقره ) مشروحا به آن پاسخ داده ايم و خلاصه و فشرده اش اين است .
يكى از معانى قلب ، عقل است و يكى از معانى صدر، ذات و سرشت انسان .
بـعـلاوه قـلب ، مـظـهـر عواطف است و هر گاه برقى از عواطف و ادراكهائى كه مايه حركت و جنبش است در روح انسان آشكار شود، نخستين اثرش در همين قلب جسمانى ، ظاهر مى گردد، ضـربـان قـلب دگرگون مى شود، خون با سرعت به تمام ذرات بدن انسان مى رسد، و نشاط و نيروى تازه اى به آن مى بخشد، بنابراين اگر پديده هاى روحى به قلب نسبت داده مى شود بخاطر آن است كه نخستين مظهر آن در بدن انسان قلب او است (دقت كنيد).
جـالب تـوجـه ايـنـكـه مـجـمـوعـه ادراكـات انـسـان در آيـه فـوق بـه (قـلب ) (عـقـل ) و (آذان ) (گوشها) نسبت داده شده است ، اشاره به اينكه براى درك حقايق دو راه بـيـشـتـر وجـود نـدارد يـا بـايـد انـسـان از درون جـانـش جـوشـشـى داشـتـه بـاشـد و مسائل را شخصا تحليل كند و به نتيجه لازم برسد، و يا گوش به سخن ناصحان مشفق ، هاديان راه و پيامبران الله و مردان حق بدهد و يا از هر دو راه به حقايق برسد.
دومين آيه مورد بحث ، چهره ديگرى از جهالت و بيخبرى كوردلان بى ايمان را ترسيم مى كند، مى گويد: (آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند و مى گويند اگر راست مى گوئى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد)؟! (و يستعجلونك بالعذاب ).
در پـاسـخ بـه آنـهـا بـگـو زيـاد عـجله نكنيد: (خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد)! (و لن يخلف الله وعده ).
عـجله كسى مى كند كه بترسد فرصت از دستش برود و امكاناتش پايان گيرد، اما خدائى كـه از ازل تـا ابد بر همه چيز قادر بوده و هست ، عجله براى او مطرح نيست و هميشه قادر بر انجام وعده هاى خود مى باشد.
براى او يكساعت و يكروز و يكسال ، فرق نمى كند: (چرا كه يك روز در نزد پروردگار تـو هـمـانـند هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد) (و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ).
بـنابراين آنها چه از روى حقيقت و چه از روى استهزاء و مسخره ، اين سخن را تكرار كنند و بگويند (چرا عذاب خدا بر سر ما نازل نمى شود)؟! بايد بدانند عذاب در انتظار آنها اسـت ، و ديـر يـا زود بـه سـراغشان مى آيد، و اگر مهلتى داده شود فرصتى است براى بـيـدارى و تـجـديـد نـظـر، ولى آنـهـا بـايـد تـوجـه كـنـنـد كـه بـعـد از نزول عذاب درهاى توبه و بازگشت به كلى بسته مى شود و راهى به سوى نجات نيست .
در مورد جمله ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ، علاوه بر تفسير بالا (يكسان بودن يك روز و هزار سال در برابر قدرت خدا،) تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند.
از جـمـله ايـنـكـه : مـمـكـن اسـت شـمـا بـراى انـجـام دادن كـارى يـكـهـزار سـال وقـت لازم داشـتـه بـاشـيـد امـا خـداونـد در يـكـروز (بـلكـه كمتر) آن را انجام مى دهد، بنابراين مجازات او مقدمات زيادى نمى خواهد.
ديـگـر ايـنـكـه يـك روز از ايـام آخـرت ، هـمـانـنـد يـكـهـزار سـال در دنـيا است (و پاداش و كيفرش نيز به همين نسبت افزايش مى يابد) لذا در روايتى مـى خـوانـيـم : (ان الفـقـراء يدخلون الجنة قبل الاغنياء نصف يوم ، خمسماة عام : تهيدستان قبل از ثروتمندان به نصف روز پانصد سال وارد بهشت مى شوند)!.
در آخـريـن آيـه بـار ديـگـر روى هـمـان مـسـاءله اى كـه در چـنـد آيـه قبل تكيه شده بود تاءكيد مى كند و به كافران لجوج اينچنين هشدار مى دهد: (چه بسيار شـهـرهـا و آبـاديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (مهلت دادم تا اينكه بـيدار شوند و هنگامى كه بيدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند) اما نـاگـهـان آنها را زير ضربات مجازات گرفتم ) (و كاين من قرية امليت لها و هى ظالمة ثم اخذتها).
آنـهـا نـيـز مـثـل شـمـا از ديـر شـدن عـذاب ، شـكـايـت داشـتـنـد و مـسـخـره مـى كردند و آن را دليـل بـر بـطـلان وعـده پـيـامـبـران مى گرفتند، ولى سرانجام گرفتار شدند و هر چه فرياد كشيدند، فريادشان به جائى نرسيد.
آرى ، (همه به سوى من باز مى گردند) و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همه اين اموال و ثروتها مى ماند و وارث همه او است (و الى المصير).
آيه و ترجمه


قل ياءيها الناس إ نما اءنا لكم نذير مبين (49)
فالذين اءمنوا و عملوا الصلحت لهم مغفرة و رزق كريم (50)
و الذين سعوا فى اءيتنا معجزين اءولئك اءصحب الجحيم (51)




ترجمه :

49 - بگو اى مردم من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم .
50 - آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش و روزى پر ارزشى براى آنها است .
51 - و آنـهـا كـه (بـراى تـخريب و محو) آيات ما تلاش كردند و چنين مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى ما غالب شوند اصحاب دوزخند.
تفسير:
رزق كريم
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مساءله اى است كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در آن اختيارى نيست ، نخستين آيه مورد بحث چنين مى گويد: (بگو اى مردم ! من تنها براى شما انذار كننده آشكارى هستم )(قل يا ايها الناس انما انا لكم نذير مبين ).
امـا ايـنكه در صورت سرپيچى و تخلف از فرمان الهى ، كيفر و عذابش دير يا زود دامان شما را بگيرد، اين مربوط به من نيست .
بـدون شـك پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم انذار كننده است ، و هم بشارت دهند، ولى تـكـيـه كردن بر روى انذار در اينجا و عدم ذكر بشارت به خاطر تناسب با مخاطبين مورد بحث است كه آنها افراد بى ايمان و لجوجى بودند كه حتى مجازات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند.
امـا در دو آيـه بـعـد چـهـره اى از مساءله بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند و از آنجا كه همواره رحمت واسعه خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت ، سخن مى گـويـد: (كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پر ارزشى در انتظار آنها است ) (فالذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و رزق كريم ).
نـخـست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند، خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند.
سپس مشمول انواع الطاف و نعمتهاى ارزشمند او مى گردند.
(رزق كريم ) (با توجه به اينكه كريم به معنى هر موجود شريف و پر ارزش است ) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه تـمـام نـعـمـتـهـاى گـرانـبـهـاى مـعـنـوى و مـادى را شامل مى شود.
آرى خداى كريم در آن سراى كريم ، انواع نعمتهاى كريم را به بنده هاى مؤ من و صالحش ارزانى مى دارد.
راغـب در كـتاب (مفردات ) مى گويد: (كرم ) معمولا به امور نيك و پر ارزشى گفته مى شود كه بسيار قابل توجه است ، بنابراين به نيكيهاى كوچك كرم گفته نمى شود.
و اگر بعضى (رزق كريم ) را به معنى روزى مستمر و بى عيب و نقص ، و بعضى به معنى روزى شايسته ، تفسير كرده اند همه در آن معنى جامع و كلى كه اشياء
پر ارزش و قابل توجه است جمع مى شود.
و در آيـه بـعـد اضـافه مى كند: (اما كسانى كه براى تخريب و محو آيات الهى كوشش كـردنـد و چـنـيـن مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى پروردگار غالب شوند، آنها اصحاب دوزخند) (و الذين سعوا فى اياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم ).
حـجـيـم از مـاده (جـحـم ) (بـر وزن شرم ) به معنى شدت برافروختگى آتش است و به شـدت غـضـب نـيز گفته مى شود، بنابراين جحيم به معنى جائى است كه آتش شعله ور و برافروخته اى دارد و اشاره به دوزخ است .
آيه و ترجمه


و مـا اءرسـلنـا من قبلك من رسول و لا نبى إ لا إ ذا تمنى اءلقى الشيطن فى اءمنيته فينسخ الله ما يلقى الشيطن ثم يحكم الله اءيته و الله عليم حكيم (52)
ليـجـعـل مـا يلقى الشيطن فتنة للذين فى قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و إ ن الظلمين لفى شقاق بعيد (53)
و ليـعـلم الذيـن اءوتـوا العلم اءنه الحق من ربك فيؤ منوا به فتخبت له قلوبهم و إ ن الله لهاد الذين اءمنوا إ لى صرط مستقيم (54)




ترجمه :

52 - ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى كرد (و طـرحـى بـراى پـيـش برد اهداف الهى خود مى ريخت ) شيطان القائاتى در آن مى كرد، اما خـداوند القائات شيطان را از ميان مى برد سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد و خداوند عليم و حكيم است .
53 - هـدف از ايـن مـاجـرا ايـن بـود كـه خـداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد، و ظالمان در عداوت شديدى
دور از حق قرار گرفته اند.
54 - و نـيـز هـدف اين بود كسانى كه خدا آگاهى به آنان بخشيده بدانند اين حقى است از سـوى پـروردگـار تو، در نتيجه به آن ايمان بياورند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند.
تفسير:
وسوسه هاى شياطين در تلاشهاى انبيا
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از تلاش و كوشش مشركان و كافران براى محو آئين الهـى و اسـتهزاء و سخريه آنها نسبت به آن در ميان بود، در آيات مورد بحث هشدار مى دهد كـه ايـن تـوطـئه هـاى مـخـالفـان بـرنامه تازه اى نيست ، هميشه اين القائات شيطانى در برابر انبياء بوده و هست .
نـخـست چنين مى گويد: (ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى كرد و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى كشيد شيطان ، القائاتى در آن طـرح مـى كرد) (و ما ارسلنا من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ).
امـا خـداونـد پـيـامـبـر خـود را در بـرابـر هـجـوم ايـن القـائات شيطانى تنها نمى گذاشت (خـداونـد القـائات شـيـطان را از ميان مى برد، سپس ‍ آيات خود را استحكام مى بخشيد) (فينسخ الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته ).
و ايـن كـار بـراى خـدا آسـان اسـت چرا كه (خداوند عليم و حكيم مى باشد) و از همه اين تـوطـئه هـا و نـقشه هاى شوم با خبر است و طرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند (و الله عليم حكيم ).
ولى هـمـواره ايـن توطئه هاى شيطانى مخالفان ، ميدان آزمايشى براى آگاهان و مؤ منان و كافران تشكيل مى داد، لذا در آيه بعد اضافه مى كند: (اين ماجراها
براى اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد) (ليجعل ما يلقى الشيطان فتنة للذين فى قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم ).
(و ظـالمـان بـيـدادگـر در عداوت و مخالفت شديدى دور از حق قرار گرفته اند) (و ان الظالمين لفى شقاق بعيد).
و نـيـز (هـدف از ايـن مـاجـرا ايـن بـود آنـهـا كـه عـالمـنـد و آگـاه ، حـق را از بـاطـل تـشـخيص دهند، و برنامه هاى الهى را از القائات شيطانى جدا سازند و در مقايسه با يكديگر بدانند كه آئين خدا حق است ، و از سوى پروردگار تو است ، در نتيجه به آن ايـمـان آوردنـد و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد) (و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤ منوا به فتخبت له قلوبهم ).
البـتـه خـدا ايـن مـؤ مـنـان آگـاه و حق طلب را در اين مسير پر خطر تنها نمى گذارد بلكه (خـداونـد افرادى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند) (و ان الله لهاد الذين آمنوا الى صراط مستقيم ).
نكته ها:
1 - القاآت شيطان چيست
آنـچـه در بـالا در تـفسير آيات فوق گفتيم هماهنگ با نظرات جمعى از محققين است ، با اين حال احتمالات ديگرى در تفسير آيه نيز ذكر شده :
از جـمـله ايـنكه (تمنى ) و (امنيه ) به معنى تلاوت و قرائت است ، چنانكه در اشعار عـرب گـاه بـه ايـن مـعـنـى آمـده ، بـنـابـرايـن ، آيـه و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك مـن رسول ... مى گويد (تمام پيامبران پيشين و انبياء به هنگامى كه كلمات خدا را بر مردم مى خواندند شياطين (مخصوصا شياطين از نوع بشر) در لابلاى سخنان آنها القائاتى مى كردند
و مطالبى براى انحراف افكار عمومى در لابلاى آن مى گفتند تا اثرات هدايت بخش آنها را خـنـثـى كـنـنـد، امـا خـداوند اين القائات شيطانى را محو و نابود مى كرد و آيات خود را استحكام مى بخشيد).
البـتـه اين تفسير با جمله ثم يحكم الله آياته هماهنگى دارد، و با افسانه (غرانيق ) كـه بعدا مى آيد (طبق بعضى از توجيهات ) سازگار است ، ولى مهم اين است كه (تمنى ) و (امنيه ) كمتر به معنى تلاوت آمده تا آنجا كه در آيات قرآن در هيچ موردى در اين معنى به كار نرفته است .
ريـشـه اصـلى (تـمـنـى ) كـه از مـاده (مـنـى ) (بـر وزن مـشـى ) گـرفته شده ، در اصـل بـه مـعـنـى تـقـديـر و فـرض است ، و اگر نطفه انسان و حيوانات را (منى ) مى گـويـنـد بـه خـاطـر ايـن است كه صورت بندى از طريق آن انجام مى گيريد، و اگر به مـرگ (مـنـيـة ) گـفـتـه مـى شـود بـه خـاطـر آن اسـت كـه اجـل مـقـدر انـسـان در آن فرا مى رسد آرزوها را از اين رو (تمنى ) مى گويند كه انسان تـقدير و تصوير آن را در ذهن خود مى گيريد، نتيجه اينكه ريشه اصلى اين كلمه همه جا به (تقدير و فرض و تصوير) باز مى گردد.
البته (تلاوت ) را مى توان به نوعى با اين معنى ارتباط داد و گفت : تلاوت عبارت از تـقـدير و تصوير الفاظ مى باشد، ولى ارتباطى است بسيار دور كه كمتر در كلمات عرب اثرى از آن ديده شده است .
اما معنى گذشته كه در تفسير آيه گفتيم ، (طرحها و برنامه هاى پيامبران براى پيشبرد اهداف الهى ) تناسب زيادى با معنى ريشه اى (تمنى ) دارد.
سـومـين احتمالى كه در تفسير آيه فوق از سوى بعضى از مفسران اظهار شده اين است كه مـنـظـور اشـاره به پاره اى (از خطورات و وسوسه هاى شيطانى ) است كه گاه در يك لحـظـه زودگذر در ميان افكار پاك و نورانى انبياء افكنده مى شد، اما چون آنها داراى مقام عصمت بودند و با نيروى غيبى و امداد الهى تقويت مى شدند
خـدا ايـن خطورات زودگذر و القائات شيطانى را از صفحه افكارشان محو مى كرد و آنها را در همان صراط مستقيم پيش مى برد.
ايـن تـفـسـيـر نـيـز بـا آيات دوم و سوم مورد بحث چندان سازگار نيست ، چرا كه قرآن اين القـائات شـيـطـانـى را وسـيـله آزمـايـش كـافـران و آگاهى مؤ منان مى شمرد در حالى كه خطورات قلبى پيامبران كه بزودى محو مى شود چنين اثرى نمى تواند داشته باشد.
از مـجـمـوع آنـچـه گـفـتـيـم روشـن مـى شـود كـه تـفـسـيـر اول از همه مناسبتر است ، كه در حقيقت اشاره به فعاليتهاى شياطين و وسوسه هاى آنها در بـرابـر بـرنـامه هاى سازنده انبياء است چرا كه آنها هميشه مى خواستند با القائات خود اين برنامه ها و تقديرها را بهم بزنند، اما خدا مانع از آن مى شد.
2 - افسانه ساختگى غرانيق !
در بـعـضـى از كـتـب اهـل سـنـت روايـات عـجـيـبـى در ايـنـجـا از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه : پـيـامـبـر خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـكـه مشغول خواندن سوره النجم بود، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود رسيد (افـراءيـتم اللات و العزى و منات الثالثة الاخرى در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت : تلك الغرانيق العلى ، و ان شفاعتهن لترتجى !).
(اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است !).
در اين هنگام مشركان خوشحال شدند و گفتند محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاكنون نـام خـدايان ما را به نيكى نبرده بود، در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سجده كرد و آنها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اخطار كرد كه اين دو جمله را من
بـراى تـو نـيـاورده بودم ، اين از القائات شيطان بود در اين موقع آيات مورد بحث (و ما ارسلنا من قبلك من نبى ...) نازل گرديد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان هشدار داد!
گر چه جمعى از مخالفان اسلام براى تضعيف برنامه هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـه گـمـان ايـنـكـه دسـتـاويـز خـوبى پيدا كرده اند اين قضيه را با آب و تاب فـراوان نـقـل كـرده و شاخ و برگهاى زيادى به آن داده اند ولى قرائن فراوان نشان مى دهـد كـه ايـن يـك حديث مجعول و ساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن و كلمات پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) وسـيـله شـيـطـان صـفـتـان جعل شده است زيرا:
اولا - بـه گـفـتـه مـحققان ، راويان اين حديث افراد ضعيف و غير موثقند، و صدور آن از ابن عـبـاس نـيـز بـه هـيـچـوجـه معلوم نيست ، و به گفته محمد بن اسحاق اين حديث از مجعولات زنادقه مى باشد و او كتابى در اين باره نگاشته است .
ثـانـيـا - احـاديث متعددى در مورد نزول سوره نجم و سپس سجده كردن پيامبر و مسلمانان در كـتـب مـختلف نقل شده ، و در هيچيك از اين احاديث سخنى از افسانه غرانيق نيست ، و اين نشان مى دهد كه اين جمله بعدا به آن افزوده شده است .
ثـالثـا - آيـات آغـاز سـوره نـجـم صـريـحـا ايـن خـرافـات را ابطال مى كند آنجا كه مى گويد و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى : پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد آنچه مى گويد تنها وحى الهى است اين آيه با افسانه فوق چگونه سازگار است ؟
رابعا - آياتى كه بعد از ذكر نام بتها در اين سوره آمده ، همه بيان مذمت
بـتـهـا و زشـتـى و پـسـتـى آنها است و با صراحت مى گويد: اينها اوهامى است كه شما با پندارهاى بى اساس خود ساخته ايد و هيچگونه كارى از آنها ساخته نيست (ان هى الا اسماء سـميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد جائهم من ربهم الهدى .
بـا ايـن مـذمـتـهـاى شـديـد چـگـونـه مـمـكـن اسـت چـنـد جـمـله قـبـل از آن ، مدح بتها شده باشد بعلاوه قرآن صريحا يادآور شده كه خدا تمامى آن را از هر گونه تحريف و انحراف و تضييع حفظ مى كند چنانكه در آيه 9 سوره حجر مى خوانيم : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ).
خامسا - مبارزه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با بت و بت پرستى يك مبارزه آشتى نـاپـذير و پيگير و بى وقفه از آغاز تا پايان عمر او است ، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در عـمـل نـشـان داد كـه هـيـچـگـونـه مـصـالحـه و سـازش و انـعـطـافـى در مـقابل بت و بت پرستى حتى در سخت ترين حالات نشان نمى دهد، چگونه ممكن است چنين الفاظى بر زبان مباركش جارى شود.
و سـادسا حتى آنها كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از سوى خدا نمى دانـنـد و مـسـلمان نيستند او را انسانى متفكر و آگاه و مدبر مى دانند كه در سايه تدبيرش بـه بـزرگـترين پيروزيها رسيد، آيا چنين كسى كه شعار اصليش لا اله الا الله و مبارزه آشـتـى نـاپـذيـر بـا هـر گـونـه شرك و بت پرستى بوده ، و عملا نشان داده است كه در ارتـبـاط بـا مـسـاءله بـتـها حاضر به هيچگونه سازشى نيست ، چگونه ممكن است برنامه اصـلى خـود را رهـا كـرده و از بـتـهـا ايـن چـنـيـن تـجـليـل بـه عمل آورد؟!
از مـجـمـوع اين بحث بخوبى روشن مى شود كه افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان ناشى و مخالفان بيخبر است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين حديث بى اساس را جعل كرده اند.
لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قويا نفى
و تضعيف كرده اند و به جعل جاعلين نسبت داده اند.
البـتـه بـعـضـى از مـفـسران توجيهى براى اين حديث ذكر كرده اند كه بر فرض ثبوت اصـل حديث ، قابل مطالعه بود و آن اينكه : (پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيـات قـرآن را آهسته و با تاءنى مى خواند، و گاه در ميان آن لحظاتى سكوت مى كرد، تـا دلهـاى مـردم آن را بـخـوبـى جـذب كـنـد، هـنـگـامـى كـه مـشـغـول تـلاوت آيـات سـوره نـجـم بـود و بـه آيـه (افـراءيـتم اللات و العزى و منات الثـالثـة الاخـرى ) رسيد بعضى از شيطان صفتان (مشركان لجوج ) از فرصت استفاده كـرده و جـمـله تـلك الغـرانـيـق العـلى و ان شـفـاعـتـهـن لتـرتـجـى را در ايـن وسط با لحن مـخـصـوصـى سر دادند تا هم دهن كجى به سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كـنـنـد و هم كار را بر مردم مشتبه سازند، ولى آيات بعد به خوبى از آنها پاسخ گفت و بت پرستى را شديدا محكوم كرد).
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود اينكه بعضى خواسته اند داستان غرانيق را نوعى انعطاف از نـاحـيه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت به بت پرستان به خاطر سرسختى آنها و علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جذب آنان به سوى اسلام بدانند و از ايـن راه تـفـسـيـر كنند، مرتكب اشتباه بزرگى شده اند، و نشان مى دهد كه اين توجيه گـران مـوضـع اسـلام و پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در برابر بت و بت پـرسـتـى درك نـكـرده انـد و مـدارك تـاريـخى كه مى گويد دشمنان هر بهائى را حاضر شـدنـد بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در ايـن زمـيـنـه بـپـردازنـد و او قـبـول نـكـرد و ذره اى از بـرنـامـه خـود عـدول نـنـمـود نـديـده انـد، و يـا عـمـدا تجاهل مى كنند.
3 - فرق رسول و (نبى )
در مورد فرق ميان (رسول ) و (نبى ) سخن بسيار است ، آنچه مناسبتر
بـه نـظـر مـى رسـد ايـن اسـت كـه (رسـول ) بـه پيامبرانى گفته مى شود كه ماءمور تـبـليـغ و دعـوت بـه آئيـن خـود بوده اند، و چنانكه در حالات آنها مى خوانيم از هر گونه كوشش و تلاشى در اين راه فروگذار نكردند و انواع مشكلات را به جان خريدند.
امـا (نـبـى ) چـنانكه از ماده اصلى اين لغت پيدا است كسى است كه از وحى الهى خبر مى دهد، هر چند ماءمور به تبليغ گسترده نيست ، و در واقع به طبيبى مى ماند كه دردمندان به سراغ او مى روند و از او دارو و درمان مى جويند، مى دانيم شرائط محيطها و پيامبران با هم مختلف بوده و هر كدام ماءموريتى داشتند.
آيه و ترجمه


و لا يـزال الذيـن كـفـروا فـى مرية منه حتى تاءتيهم الساعة بغتة اءو ياءتيهم عذاب يوم عقيم (55)
الملك يومئذ لله يحكم بينهم فالذين اءمنوا و عملوا الصلحت فى جنت النعيم (56)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا فأ ولئك لهم عذاب مهين (57)
و الذيـن هـاجـروا فـى سـبيل الله ثم قتلوا اءو ماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا و إ ن الله لهو خير الرزقين (58)
ليدخلنهم مدخلا يرضونه و إ ن الله لعليم حليم (59)




ترجمه :

55 - كـافـران هـمـواره در باره قرآن در شكند تا روز قيامت ناگهانى فرا رسد، يا عذاب روز عقيم (روزى كه قادر بر جبران نيستند) به سراغشان بيايد.
56 - حـكـومـت و فـرمانروائى در آن روز از آن خدا است ، و بين آنها حكم مى فرمايد كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشتند.
57 - و كـسـانـى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند عذاب خواركننده اى براى آنها است .
58 - و كـسـانـى كـه در راه خـدا هـجرت كردند سپس كشته شدند يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به آنها روزى نيكوئى مى دهد كه او بهترين روزى دهندگان است .
59 - خـداونـد آنـهـا را در محلى وارد مى كند كه از آن خشنود خواهند بود و خداوند عالم و با حلم است .
تفسير:
رزق حسن
در تـعـقـيـب آيـات گذشته كه سخن از تلاش و كوشش مخالفان براى محو آيات الهى مى گـفـت در آيـات مـورد بحث ، اشاره به ادامه اين تلاشها از ناحيه افراد متعصب سرسخت مى كند.
نـخـسـت مـى گـويد: (كافران همواره در باره قرآن و آئين توحيدى تو در شك هستند، (تا روز قـيـامـت ) نـاگـهان فرا رسد، يا عذاب روز عقيم روزى كه قادر بر جبران نيستند، به سـراغـشـان بـيـايـد) (و لا يـزال الذين كفروا فى مرية منه حتى تاتيهم الساعة بغتة او ياتيهم عذاب يوم عقيم ).
بـديهى است منظور از (كافران ) در اينجا همه آنها نيستند چرا كه بسيارى در ادامه راه بيدار شدند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و صفوف مسلمين پيوستند، منظور سران آنها و افراد لجوج و فوق العاده متعصب و كينه توزند كه هرگز ايمان نياوردند و همواره به كارشكنيهاى خود ادامه دادند.
واژه (مـريـه ) كـه بـه مـعـنـى شـك و ترديد است نشان مى دهد كه آنها هرگز يقين به خـلاف قـرآن و اسـلام نـداشـتـنـد هـر چـنـد در الفـاظـشـان چـنـيـن اظـهـار مـى كـردنـد بـلكه حداقل به مرحله شك تنزل كرده بودند، اما تعصبها به آنها اجازه مطالعه بيشتر و يافتن حقيقت را نمى داد.
كـلمـه (سـاعـة ) گـر چـه بـعـضى احتمال داده اند به معنى لحظه مرگ و مانند آن بوده بـاشـد، ولى آيـات بـعـد نـشـان مـى دهـد كـه مـنظور از آن پايان جهان و قرار گرفتن در آستانه قيامت است كه با كلمه (بغتة ) (ناگهانى ) مخصوصا همراه است .
منظور از عذاب (يوم عقيم ) مجازات روز قيامت است و اينكه روز قيامت توصيف به (عقيم ) (نـازا) شـده اشـاره بـه اين است كه آنها روز ديگرى پشت سر ندارند تا بتوانند به جبران گذشته برخيزند و در سرنوشت خود تغييرى ايجاد كنند.
سـپـس بـه حـاكـمـيت مطلقه پروردگار در روز رستاخيز اشاره كرده مى گويد: (حكومت و فرمانروائى در آن روز مخصوص خدا است ) (الملك يومئذ لله ).
البته اين اختصاص به روز قيامت ندارد، امروز و هميشه حاكم و مالك مطلق خدا است ، منتهى چـون در ايـن دنـيـا مالكان و حاكمان ديگرى نيز وجود دارند، هر چند قلمرو حكومتشان بسيار محدود و ضعيف است و جنبه صورى و ظاهرى دارد، اما همين امر ممكن است موجب تداعى اين فكر شـود كـه حـاكـم و مـالك ديـگـرى غـيـر از خـداوند وجود دارد اما در صحنه قيامت كه همه اين مـسائل بر چيده مى شود بيش از هر زمان اين حقيقت آشكار مى گردد كه حاكم و مالك تنها او است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر دو رقـم حاكميت و مالكيت وجود دارد: حاكميت حقيقى كه حاكميت خالق بر مـخـلوق اسـت و حـاكـمـيـت اعـتـبـارى و قـرار دادى كـه مـيـان مـردم مـعـمول است ، در دنيا اين هر دو وجود دارد اما در سراى آخرت حكومتهاى قرار دادى و اعتبارى همه برچيده مى شود تنها حكومت حقيقى خالق جهان باقى مى ماند.
بـه هـر حـال چـون مـالك حـقـيـقـى او اسـت ، حـاكم حقيقى هم او خواهد بود، لذا او در ميان همه انـسـانـها اعم از مؤ من و كافر حكومت و داورى مى كند، و نتيجه آن همان است كه قرآن به دنـبـال ايـن سـخـن فـرمـوده : (آنـهـا كـه ايـمـان آورده انـد و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشت قرار دارند)، باغهائى
كـه هـمـه مـواهـب در آن جـمع است و هر خير و بركتى كه بخواهند در آن موجود است (فالذين آمنوا و عملوا الصالحات فى جنات النعيم ).
امـا آنـهـا كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، عذاب خوار كننده اى براى آنهاست (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا فاولئك لهم عذاب مهين ).
چـه تـعـبـيـر گـويـا و زندهاى ؟ عذابى كه آنها را پست و حقير مى كند و در برابر آنهمه گردنكشيها و خود برتربينيها و استكبار در برابر خلق خدا آنها را به پائينترين مرحله ذلت مى كشاند، و مى دانيم توصيف عذاب به اليم و عظيم و مهين كه در آيات مختلف قرآن ذكر شده هر كدام متناسب نوع گناهى است كه از گردنكشان سر مى زده است !.
جـالب تـوجـه ايـنـكـه در بـاره مـؤ مـنـان اشـاره بـه دو چـيـز مـى كـنـد: (ايـمـان ) و (عـمـل صالح ) و در نقطه مقابل در باره كافران اشاره به (كفر) و (تكذيب آيات الهـى ) اسـت ، كـه در واقع هر كدام تركيبى است از اعتقاد درونى و آثار برونى و عملى آن ، چرا كه اعمال انسان غالبا از يك ريشه فكرى و اعتقاد سرچشمه مى گيريد.
و از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از مهاجرانى به ميان آمد كه از خانه و كاشانه خود به خاطر نام الله و حمايت از آئين او بيرون رانده شدند، در آيه بعد از آنها به عنوان يك گـروه مـمـتـاز يـاد كـرده ، مـى گويد: (كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس شربت شـهـادت نـوشـيدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به همه آنها روزى نيكوئى مى دهد، و از نعمتهاى ويژه اى برخوردار مى كند چرا كه او بهترين روزى دهندگان است ) (و الذين هاجروا فى سبيل الله ثم قتلوا او ماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا و ان الله لهو خير الرازقين ).
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـته اند: (رزق حسن )، اشاره به نعمتهائى است كه وقتى چشم انـسـان بـه آن مـى افـتد، چنان مجذوب مى شود كه نمى تواند ديده از آن بر گيرد و به غير آن نگاه كند، و تنها خدا قدرت دارد كه چنين روزى را به كسى دهد.
بعضى از دانشمندان شاءن نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است : هنگامى كه مهاجران به مدينه آمدند بعضى از آنها به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، در حالى كه بعضى شربت شهادت نوشيدند، در اين هنگام گروهى تمام فضيلت را براى شهيدان قائل شدند، آيه فوق نازل شد و هر دو را مشمول بهترين نعمتهاى الهى معرفى كرد، لذا بعضى از مفسران از اين تعبير چنين نتيجه گرفته اند كه مهم جان دادن در راه خدا است چه از طـريـق شـهـادت باشد و چه از طريق مرگ طبيعى ، هر كس براى خدا و در راه خدا بميرد مـشـمـول ثـواب شـهـيـدان اسـت (ان المـقـتـول فـى سـبـيـل الله و المـيـت فـى سبيل الله شهيد).
و در آخرين آيه نمونه اى از اين رزق حسن را بازگو كرده مى گويد: (خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن راضى و خشنود خواهند بود) (ليدخلنهم مدخلا يرضونه ).
اگـر در ايـن جـهان از منزل و ماءواى خود به ناراحتى تبعيد و اخراج شدند خداوند در جهان ديگر آنها را در منزل و ماوائى جاى مى دهد كه از هر نظر مورد رضايت آنها است ، و به اين ترتيب ايثار و فداكارى آنان را به عاليترين وجه جبران مى كند.
و در پـايـان مـى فـرمـايـد: (خـداونـد، عـالم و آگـاه اسـت و از اعمال اين بندگانش با خبر، و در عين حال حليم است و عجله در مجازات و كيفر نمى كند، تا مؤ منان در اين ميدان آزمايش پرورش يابند و آزموده شوند) (و ان الله لعليم حليم